حرفی ندارم برای گفتن ، راهی ندارم برای ماندن
شوقی ندارم برای از عشق نوشتن ، جایی ندارم برای رفتن!
اینگونه باید بمانم ، بسوزم و بسازم با این عشق خیالی!
عشقی که آخرش پیداست ، زندگی با تو یک رویاست !
تقصیر قلبم بود که عاشق شدم تا چشم بر روی هم گذاشتم دیدم که اسیرم!
اسیر قلبی که باور نمیکند مرا ، حس نمیکند مرا در لحظه های تنهایی اش!
هنگام گفتن درد دلهایم صدای مرا نمیشنوی ، هنگام اشک ریختن ،
گونه خیس مرا نمیبینی!
احساس میکنم برایت سرگرمی هستم ، تو با من بازی میکنی و
من تنها نظاره گر هستم!
تو آرزوهایی را در دلت داری ، افسوس که من جایی در آرزوهایت ندارم !
حرفی ندارم برای گفتن ، راهی ندارم برای ماندن
ماندنم بیهوده است ، رفتنم محال و این است یک زندگی پر از عذاب!
تحمل میکنم این عذاب را ، منتظر میمانم تا بیاید روزی که
یا مرا تنها میگذاری و یا عاشقانه با من میمانی !
مرا باور کن ای عشق ، نگذار در خیالم با تو باشم ،
بگذار همیشه عاشق تو باشم ،
به حقیقت این عشق ایمان داشته باش ،
مرا درک کن و دوستم داشته باش....